خدا سلام رساند و گفت
عضویت در سایت
- برای مطلع شدن از اضافه شدن مطالب جدید به سایت در خبرنامه عضو شوید .
محل کد خبرنامه
مطالب قبلی
سگ ولگرد 34 نفر را روانه بیمارستان کرد
ماجرای خواستگاری از فائزه هاشمی
ترور ۴۱ ایرانی بی‌گناه در ۱۲ اسفند ماه
شماره تلفن دکتر روحانی برای برقراری ارتباط
توسعه کشت مواد مخدر به سمت ایران
کاهش کم سابقه مصرف میوه در ایران
دختر اوباما همجنس گرا شد + تصاویر
دختری که صاحب زیباترین چشم دنیاست (عکس)
تجاوز به زن باردار در کرج ربودن زن از دست شوهر
گرداندن
امنیت خواسته حاکمیت از مخابرات است
بابک زنجانی ثروتمندتر است یا اسدالله عسگراولادی؟
فیلترینگ فیس‌بوک لغو می‌شود
روحانی: ایران از موشک برای دفاع از کشور استفاده کرده و خواهد کرد
دلایل مبهم سوالات مکرر نمایندگان از وزیر اطلاعات
گستاخی رضوی‌فقیه با اشدمجازات روبروشود
موسوی در منزل مادر زهرا رهنورد حاضر شد
خانه وزیر نفت سابق، محل‌زندگی دزد و معتاد!
بزرگترین سوراخ دنیا+ تصاویر
قرص ضد پیری جدید تولید شد
این راه‌ها را برای امتحان همسرت انتخاب نکن
به شوهرتان اين جمله‌ها را نگوييد
راه‌هایی برای تسکین دندان‌درد شدید
رسول خدا و لعن هفت نفر!
تبلیغ مشروبات الکی و آلات قمار در نمایشگاه رسانه های دیجیتال!
نویسندگان وبلاگ
لوگو دوستان

لوگو دوستان
جستجو در وبلاگ

آرشیو وبلاگ

» خدا سلام رساند و گفت

مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان.
مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت.


فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت.
و از آن پس تاکی که همسایه ما بود، رفیقم شد.
و او بود که به من گفت: همه عالم می روند و همه عالم می دوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.
من خندیدم و گفتم: اما چگونه بدویم و چگونه برویم که ما درختیم و پاهایمان در بند!
او گفت: هر کس اما به نوعی می دود. آسمان به گونه ای می دود و کوه به گونه ای و درخت به نوعی.
تو هم باید از غورگی تا انگوری بدوی.
و ما از صبح تا غروب دویدیم. از غروب تا شب دویدیم و از شب تا سحر. زیر داغی آفتاب دویدیم و زیر خنکی ماه، دویدیم. همه بهار را دویدیم و همه تابستان را.

وقتی دیگران خسته بودند، ما می دویدیم. وقتی دیگران نشسته بودند، ما می دویدیم و وقتی همه در خواب بودند، ما می دویدیم. تب می کردیم و گُر می گرفتیم و می سوختیم و می دویدیم. هیچ کس اما دویدن ما را نمی دید. هیچ کس دویدن حبّه انگوری را برای رسیدن نمی بیند.
 


و سرانجام رسیدیم. و سرانجام خامی سبز ما به سرخی پختگی رسید. و سرانجام هر غوره، انگوری شد.
من از این رسیدن شاد بودم، تاکِ همسایه اما شاد نبود و به من گفت: تو نمی رسی مگر اینکه از این میوه های رسیده ات، بگذری. و به دست نمی آوری مگر آنچه را به دست آورده ای، از دست بدهی. و نصیبی به تو نمی رسد مگر آنکه نصیبت را ببخشی.
و ما از دست دادیم و گذشتیم و بخشیدیم؛ همه داروندار تابستان مان را.

***
مادرم خواب دید که من تاکم. تنم زرد است و بی برگ و بار؛ با شاخه هایی لخت و عور.
مادرم اندوهگین شد و خوابش را به هیچ کس نگفت. فردای آن روز اما خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم که درختی ام بی برگ و بی میوه. و همان روز بود که پاییز آمد و بالاپوشی برایم آورد و آن را بر دوشم انداخت و به نرمی گفت: خدا سلام رساند و گفت: مبارکت باد این شولای عریانی؛ که تو اکنون داراترین درختی. و چه زیباست که هیچ کس نمی داند تو آن پادشاهی که برای رسیدن به این همه بی چیزی تا کجاها دویدی!

عرفان نظرآهاری



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: سعید تاریخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لینک ثابت